بهترین وبلاگ ادبی
ادبی - اس ام اس - شعر - متنهای زیبا - عـکسهای زیبا -
 
 


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:, :: 13:57 :: توسط : فرنوش

 من برای " تو " ویران شده ام تو مرا... آنقدر آزردی.. که خودم کوچ کنم از شهرت..

بکنم دل ز دل چون سنگت.. تو خیالت راحت.. می روم از قلبت..

می شوم دورترین خاطره در شب هایت تو به من می خندی..

و به خود می گویی: باز می آید و می سوزد از این عشق ولی.. بر نمی گردم نه!!!

می روم آنجایی که دلی بهر دلی تب دارد.. عشق زیباست و حرمت دارد..

تو بمان.. دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت سرد و بی روح شده است..

سخت بیمار شده است.. تو بمان در شهرت


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:, :: 17:55 :: توسط : فرنوش



شش حرف و چهار نقطه !

کلمه کوتاهیه.اما معنیش رو شاید سالها طول بکشه تا بفهمی !
 
 
تو این کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن

هر کدومش دل شیر می خواد!
 
 
تنهایی،چشم براه بودن،غم،غصه،نا امیدی،شکنجه روحی،دلتنگی،

صبوری،اشک بیصدا،
 
هق هق شبونه،افسردگی،پشیمونی،بی خبری و دلواپسی و .... !
 
برای هر کدوم از این کلمات چند حرفی که خیلی راحت به زبون میاد
 
 
و خیلی راحت روی کاغذ نوشته میشه باید زجر و سختی هایی رو تحمل کرد
 
 
تا معانی شون رو فهمید و درست درک شون کرد !!!
 
 
متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد...
 
و قبل از همه ی اینها متنفرم از انتظار ...


 
از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم


نظرات (1)
ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:, :: 18:45 :: توسط : فرنوش

هر روز زندگی می کند و با چشمانی آرام دنیا را می نگرد،

با همه در آرامش به سر می برد و ذهن آرامش را هیچ چیز آشفته نمی کند...

نه چیزی را دوست دارد و نه متنفر است،نه غصه می خورد و نه چیزی آرزو می کند...

با پشت کردن به خوب و بد،هر آنچه را پیش می آید به عنوان خواست خدا می پذیرد...

در سرما و گرما یکسان است،در خوشی و درد،در نکوهش و ستایش،از همه ی تعلقات

آزاد،ایمانش استوار و قلبش مالامال از اخلاص است...

در مناظر گوناگون دنیای گوناگون،تنها به خدای خود پیوسته است و

در او پناه حقیقی را می یابد.


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : جمعه 30 تير 1391برچسب:, :: 23:1 :: توسط : فرنوش

ما نسل بوسه های خیابانی هستیم!!
نسل خوابیدن با اس ام اس!!
نسل درد و دل با غریبه های مجازی!!
نسل غیرت روی خواهر ، روشنفکری روی دختر همسایه!!
نسل لایک و پوک از روی قرض!!
نسل کادو های یواشکی!!
نسل خونه خالی و دعوت شام!!
نسل پول ماهانه ی وی پی ان!!
نسل صف و دعوا!!!
نسل تف ، وسط پیاده رو!!
نسل هل ، توی مترو!!
نسل مانتو های تنگ!!!
نسل " شینیون " زیر روسری!!
 نسل کارگران پیر ؛مو رنگ کرده برای جوانی و پیشنهاد کار!!!
نسل شارژهای اینترنتی!!!
نسل " copy , paste "!!!
 نسل جمله های کوروش و دکتر!!!
نسل فتوشاپ!!!
  نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس!!!
نسل سوخته ، نسل من ، نسل تو!!!
یادمان باشد ، هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم!!!
بین عذاب هایمان ، مدام بگوییم ، یادش بخیر!!!


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 1:39 :: توسط : فرنوش

در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند:

شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره

در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند. اما عشق،

تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود،

عشق تصمیم گرفت تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت که

با کشتی یا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست. “ثروت، مرا هم با خود می بری؟

ثروت جواب داد: “نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست. من هیچ جایی برای

تو ندارم.” عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.

“غرور لطفاً به من کمک کن.” “نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی.

” پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد. “غم لطفاً مرا با خود ببر.

” “آه عشق،آنقدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم.”شادی هم از کنار عشق گذشت

اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد. ناگهان صدایی شنید: ” بیا اینجا عشق.

من تو را با خود می برم.” صدای یک بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد

اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامیکه به خشکی رسیدند ناجی به راه خود رفت. عشق که تازه

متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:

” چه کسی به من کمک کرد؟” دانش جواب داد: “او زمان بود.” “زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟

” دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد که: “چون تنها زمان،بزرگی عشق را درک می کند.”

                                            


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, :: 1:41 :: توسط : فرنوش

رنج بخشی از زندگی است;هیچ انسانی وجود ندارد که بدون رنج زندگی کرده باشد.

هر کس ناچار است صلیب خود را بر دوش بکشد..

وقتی که دریابیم صلیب ما نردبانی است که روح را فراتر می برد،

آنگاه رنج آزار دهنده نخواهد بود...

هر صلیبی مارا به قلب خدا نزدیکتر می کند...

((او)) در تمام رنجهایمان با ماست..

ما تنها رنج نمی بریم.




نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, :: 1:21 :: توسط : فرنوش

هوش پای راست شما چقدر است؟

 

يك جراح استخوان مي گويد: به نظر من يك سري اعمال و حركات وجود دارد

 

كه مغز انسان قادر به انجام نيست و يا اينكه براي آنها     

 برنامه ريزي نشده است. تست زير اين نكته را ثابت‌مي‌كند.

تست زير نمونه‌ي از حركاتي است كه با انجام آن مغز درگير

و گيج مي‌شود. حتي اگر بارها و بارها اين عمل را انجام دهيد،

مغز با سرد گمي زياد همان نتيجه را نشان خواهد داد و‌ هيچ

تغييري بوجود نخواهد آمد.   يعني شما نمي‌توانيد، با سعي

و تمرين مداوم پاي تان را با هوش كنيد. چرا كه مغز شما

از قبل برنامه ريزي شده است. اين تست بسيار هيجان انگيز

تنها چند ثانيه طول مي‌كشد. باور كردني نيست،

ولي كاملا صحت دارد. همين حالا آن را امتحان كنيد:

-1 در حاليكه مقابل مانيتورتان نشستيد

(هر جاي ديگر مانند؛ صندلي، مبل...) پاي راستتان را كمي بالا آوريد

 

و در جهت عقربه‌هاي ساعت بچرخانيد

2-در همين حال با دست راست شماره فارسی6 را در هوا بنويسيد.

مسير چرخش پاي شما تغيير كرد نه؟!! يعني پاي شما خلاف

عقربه‌هاي ساعت شروع به چرخيدن كرد. درسته؟!!

هنوز دانشمندان علتي براي اين عكس العمل مغز پيدا نكرده‌اند.

در نتيجه هيچ‌كاري براي تغيير آن نمي‌توان انجام داد.

 

جالب بود نه؟!!.. 

شما مي‌توانيد بارها و بارها اين آزمايش را انجام دهيد

و بارها و بارها همان نتيجه را مشاهده كنيد!!!


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 22:20 :: توسط : فرنوش

خدای عزیزم
 
 اون کسی که همین الان مشغول خوندن این متنه،
 
 زیباست (چون دلی زیبا داره)،
 درجه یکه (چون تو دوستش داری بهش نظر کرده ای)،
 قدرتمند و قوی و استواره (چون تو پشت و پناهش هستی)
 
 
 و من خیلی دوستش دارم.
 
خدایا، ازت میخوام کمکش کنی زندگیش سرشار از همه بهترین ها باشه.
 خواهش میکنم بهش درجات عالی (دنیائی و اخروی) عطا بفرما
 و کاری کن به آنچه چشم امید دوخته (آنگونه که به خیر و صلاحش هست) برسه انشا ا... .
 خدایا، در سخت ترین لحظات یاریگرش باش,
 تا همیشه بتونه همچون نوری در تاریک ترین و سخت ترین لحظات زندگیش
بدرخشه و در ناممکن ترین موقعیت‏ها عاشقانه مهر بورزه.
 خداوندا، همیشه و هر لحظه او را در پناه خودت حفظ بفرما،
 هروقت بهت احتیاج داشت دستش رو بگیر (حتی اگه خودش یادش رفت بیاد
در خونت و ازت کمک بخواد)
 و کاری کن این رو با تمام وجود درک کنه که هر آن هنگام که با تو و در کنار تو قدم برمیداره و گنجینه یه توکل به تو رو توی دلش حفظ کرده، همیشه و در همه حال ایمن خواهد بود.
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
 از هم اکنون، زمان داره برات شمرده میشه!
در عرض 9 دقیقه حتما برات یه اتفاق خوشایندی خواهد افتاد یا یک خبر خوشی خواهی شنید...
(نه چون این متن رو خوندی یا خوندن این متن شانس میاره
یا ارسالش برای کسی باعث رسیدنه خبر خوش میشه ...
نه ......... صرفاً یک اتفاق خوش برات خواهد افتاد
به این خاطر که الان توی دلت میگی : خدایا توکل به تو )



نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 8:14 :: توسط : فرنوش

صادق هدایت در کتاب بوف کور خود می نویسد:


.. سی و هفت درد و عیب اساسی ما ایرانیان که هیچوقت درمان نشد..!



در زندگی دردهایی است که روح انسان را از درون مثل خوره می خورند و می زدایند،
این درد ها را نه می شود به کسی گفت
، و نه می توان جایی بیان کرد..!




به قسمتی از درد های اجتماعی ما ایرانیان توجه کنید:



1-اکثر ما ایرانی ها تخیل را به تفکر ترجیح می دهیم.

2-اکثر مردم ما در هر شرایطی منافع شخصی خود را به منافع ملی ترجیح می دهیم.

3-با طناب مفت حاضریم خود را دار بزنیم.

4-به بدبینی بیش از خوش بینی تمایل داریم.

5-بیشتر نواقص را می بینیم
، اما در رفع آنها هیچ اقدامی نمی کنیم.

6-
در هر کاری اظهار فضل می کنیم، ولی از گفتن "نمی دانم" شرم داریم.

7-کلمه "من" را بیش از "ما" به کار می بریم.

8-غالبا مهارت را به دانش ترجیح می دهیم.

9-بیشتر در گذشته به سر می بریم
، تا جایی که آینده را فراموش می کنیم.

10-از دوراندیشی و برنامه ریزی عاجزیم و غالبا دچار روزمرگی و حل بحران هستیم.

11-عقب افتادگی مان را به گردن دیگران و توطئه
آنها می اندازیم،
ولی برای جبران
آن قدمی برنمی داریم.

12-
دائما دیگران را نصیحت می کنیم، ولی خودمان هرگز به آنها عمل نمی کنیم.

13-همیشه
آخرین تصمیم را در دقیقه 90 می گیریم.

14-غربی ها دانشمند و فیلسوف پرورش داده اند، ولی ما شاعر و فقیه!

15-زمانی که ما مشغول کیمیا گری بودیم
، غربی ها علم شیمی را گسترش دادند.

16-
زمانی که ما با رمل و اسطرلاب مشغول کشف احوال کواکب بودیم، غربی ها علم نجوم را بنا نهادند.

17-هنگامی که به هدف مان نمی رسیم،
آن را به حساب سرنوشت و قسمت و بدبیاری می گذاریم،
ولی هرگز به تجزیه تحلیل علل
آن نمی پردازیم.

18-
غربی ها اطلاعات متعارف خود را در دسترس عموم قرار می دهند،
ولی ما
آنها را برداشته و از همکارمان پنهان می کنیم.


19-
به مرده هایمان بیشتر از زنده هایمان احترام می گذاریم.

20-غربی ها و بعضا دشمنان ما، ما را بهتر از خودمان می شناسند.

21-در ایران کوزه گر از کوزه شکسته
آب می خورد.

22-فکر می کنیم با صدقه دادن خود را در مقابل اقدامات نابخردانه خود بیمه می کنیم.

23-برای تصمیم گیری بعد از تمام بررسی های ممکن
، آخر کار استخاره می کنیم.

24-همیشه برای ما مرغ همسایه غاز است.

25-به هیچ وجه انتقاد پذیر نیستیم و فکر می کنیم که کسی که عیب ما را می گوید بدخواه ماست.

26-چشم دیدن افراد برتر از خودمان را نداریم.

27-به هنگام مدیریت در یک سازمان
، زور را به درایت ترجیح می دهیم.

28-
وقتی پای استدلالمان می لنگد، با "فریاد" می خواهیم طرف مقابل را قانع کنیم.

29-در غالب خانواده ها فرزندان باید از والدین حساب ببرند، به جای اینکه به
آنها احترام بگذارند.

30-اعتقاد داریم که گربه را باید در حجله کشت.

31-اکثرا "رابطه" را به "ضابطه" ترجیح می دهیم.

32-تنبیه برایمان راحت تر از تشویق است.

33-غالبا افراد چاپلوس بین ما ایرانیان موقعیت بهتری دارند.

34-
اول ساختمان را می سازیم، بعد برای لوله کشی، کابل کشی و غیره صدها جای آن را خراب می کنیم.

35-وعده دادن و عمل نکردن به
آن، یک عادت عمومی برای همه ما شده است.

36-
قبل از قضاوت کردن نمی اندیشیم، و بعد از آن حتی خود را سرزنش هم نمی کنیم.

37-شانس و سرنوشت را برتر از اراده و خواست خود می دانیم

__._,_.___



نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, :: 22:52 :: توسط : فرنوش

نسل سوم ؛ بد شانس ترين نسل تاريخ ايران :‌


تو نوزادي شير خشک ناياب شده بود... تو بچگي هم دوران جنگ بود...

دوران تحصيل هم هر چي طرح بود رو ما امتحان کردن...

نظام قديم، نظام جديد، نظام خيلي جديد...

رسيديم دانشگاه سهميه ها بيداد کردن...

فارغ التحصيل شديم به خاطر زياد بودن جمعيت کار پيدا نشد...

خواستيم ماشين بخريم بنزين سهميه بندي شد!!!


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, :: 20:7 :: توسط : فرنوش

رضایت از زن

 

ملا در بالای منبر گفت : هرکس از زن خود ناراضی است بلند شود.

همه ی مردم بلند شدند جز یک نفر.

ملا به آن مرد گفت : تو از زن خود راضی هستی؟

آن مرد گفت : نه …

ولی زنم دست و پامو شکسته نمی تونم بلند شم!

*
www.asroneh.com
*


انشاالله...


ملانصرالدین روزی به بازار رفت تا دراز گوشی بخرد.

مردی پیش آمد و پرسید: کجا می روی؟ گفت:به بازار تا درازگوشی بخرم .

مردگفت: انشاءالله بگوی. گفت: اینجا چه لازم که این سخن بگویم؟

درازگوش در بازار است و پول در جیبم.

چون به بازار رسید پولش را بدزدیدند.
چون باز می گشت، همان مرد به استقبالش آمد و گفت: از کجا می آیی؟

گفت: از بازار می آیم انشاءالله، پولم را زدند

انشاءالله ، خر نخریدم انشاءالله و دست از پا درازتر بازگشتم انشاءالله!


*
www.asroneh.com
*


وظیفه و تکلیف


روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلس جشنی.
یکی گفت: “جناب ملا! شما که دعوت نداشتی چرا آمدی؟”
ملانصرالدین جواب داد: “اگر صاحب خانه تکلیف خودش را نمی‌داند.

من وظیفه‌ی خودم را می‌دانم و هیچ‌وقت از آن غافل نمی‌شوم.”


*
www.asroneh.com
*


علت نا معلوم


ملانصرالدین به یکی از دوستانش گفت: خبر داری فلانی مرده؟
دوستش گفت: “نه! علت مرگش چه بود؟”
ملا گفت: “علت زنده بودن آن بیچاره معلوم نبود چه رسد به علت مرگش!”


*
www.asroneh.com
*


دیرباور


روزی یکی از همسایه‌ها خواست خر ملانصرالدین را امانت بگیرد.

به همین خاطر به در خانه ملا رفت.
ملانصرالدین گفت: “خیلی معذرت می‌خواهم خر ما در خانه نیست”.

از بخت بد همان موقع خر بنا کرد به عرعر کردن.
همسایه گفت: “شما که فرمودید خرتان خانه نیست؛

اما صدای عرعرش دارد گوش فلک را کر می‌کند.”
ملا عصبانی شد و گفت: “عجب آدم کج خیال و دیرباوری هستی.

حرف من ریش سفید را قبول نداری ولی عرعر خر را قبول داری.”


*
www.asroneh.com
*


گریه بر مرده


روزی ملانصرالدین به دنبال جنازه‌ی یکی از ثروتمندان می‌رفت و با صدای بلند گریه می‌کرد. یکی به او دالداری داد و گفت: “این مرحوم چه نسبتی با شما داشت؟”
ملا جواب داد: “هیچ! علت گریه‌ی من هم همین است.”



*
www.asroneh.com
*

کرامت ملا


روزی ملانصرالدین ادعای کرامت کرد.
گفتند “دلیلت چیست؟”
گفت: “می‌توانم بگویم الساعه در ضمیر شما چه می‌گذرد؟”
گفتند: “اگر راست می‌گویی بگو.”
گفت: “همه‌ی شما در این فکر هستید که آیا من می‌توانم ادعایم را ثابت کنم یا نه!”


*
www.asroneh.com
*


مهمان شدن ملانصرالدین


روزی ملانصرالدین به عده‌ای رسید که مشغول غذا خوردن بودند. رفت جلو و گفت “السلام یا طایفه‌ی بخیلان!”
یکی از آن‌ها گفت: “این چه نسبتی است که به ما می‌دهی؟ خدا گواه است که هیچ‌ یک از ما بخیل نیست.”
ملانصرالدین گفت: “اگر خداوند این طور گواهی می‌دهد، از حرفی که زدم توبه می‌کنم، و نشست سر سفره‌ی آن‌ها و شروع کرد به غذا خوردن.”


*
www.asroneh.com
*



نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 20 تير 1391برچسب:, :: 16:3 :: توسط : فرنوش

باتو،همه ي رنگهاي اين سرزمين مرا نوازش مي کند
باتو،آهوان اين صحرا دوستان همبازي من اند
باتو،کوه ها حاميان وفادارخاندان من اند
باتو،زمين گاهواره اي است که مرا در آغوش خود مي خواباند
ابر،حريري است که برگاهواره ي من کشيده اند
وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس اين کوه هاهمسايه ي ماست در دست خويش دارد باتو،دريا با من مهربا ني مي کند
باتو، سپيده ي هرصبح بر گونه ام بوسه مي زند
باتو،نسيم هر لحظه گيسوانم را شانه مي زند
باتو،من با بهار مي رويم
باتو،من در عطر ياس ها پخش مي شوم
باتو،من درشيره ي هر نبات ميجوشم
باتو،من در هر شکوفه مي شکفم
باتو،من درمن طلوع لبخند ميزنم،درهر تندر فرياد شوق ميکشم،درحلقوم مرغان عاشق مي خوانم در غلغل چشمه ها مي خندم،درناي جويباران زمزمه مي کنم
باتو،من در روح طبيعت پنهانم
باتو،من بودن را،زندگي را،شوق را،عشق را،زيبايي را،مهرباني پاک خداوندي را مي نوشم
باتو،من در خلوت اين صحرا،درغربت اين سرزمين،درسکوت اين آسمان،درتنهايي اين بي کسي،
غرقه ي فرياد و خروش وجمعيتم،درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند وگلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردي از خويشان من است و نسيم قاصدان بشارت گوي من اند وبوي باران،بوي پونه،بوي خاک،شاخه ها ي شسته، باران خورده،پاک،همه خوش ترين يادهاي من،شيرين ترين يادگارهاي من اند.
بي تو،من رنگهاي اين سرزمين را بيگانه ميبينم
بي تو،رنگهاي اين سرزمين مرا مي آزارند
بي تو،آهوان اين صحرا گرگان هار من اند
بي تو،کوه ها ديوان سياه و زشت خفته اند
بي تو،زمين قبرستان پليد و غبار آلودي است که مرا در خو به کينه مي فشرد
ابر،کفن سپيدي است که بر گور خاکي من گسترده اند
وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

بي تو،دريا گرگي است که آهوي معصوم مرا مي بلعد
بي تو،پرندگان اين سرزمين،سايه هاي وحشت اند و ابابيل بلايند
بي تو،سپيده ي هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه اي است
بي تو،نسيم هر لحظه رنج هاي خفته را در سرم بيدار ميکند
بي تو،من با بهار مي ميرم
بي تو،من در عطر ياس ها مي گريم
بي تو،من در شيره ي هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهايي را که همچنان زنده خواهم ماند لمس مي کنم.
بي تو،من با هر برگ پائيزي مي افتم.بي تو،من در چنگ طبيعت تنها مي خشکم
بي تو،من زندگي را،شوق را،بودن را،عشق را،زيبايي را،مهرباني پاک خداوندي رااز ياد مي برم
بي تو،من در خلوت اين صحرا،درغربت اين سرزمين،درسکوت اين آسمان،درتنهايي اين بي کسي،نگهبان سکوتم،حاجب درگه نوميدي،راهب معبد خاموشي،سالک راه فراموشي ها،باغ پژمرده ي پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ي رنجي،شبح هر صخره،ابليسي،ديوي،غولي،گنگ وپرکينه فروخفته،کمين کرده مرا بر سر راه،باران زمزمه ي گريه در دل من،
بوي پونه،پيک و پيغامي نه براي دل من،بوي خاک،تکرار دعوتي براي خفتن من،
شاخه هاي غبار گرفته،باد خزاني خورده،پوک،همه تلخ ترين يادهاي من،تلخ ترين يادگارهاي من اند.

« دکتر علي شريعتي »



نظرات (1)
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 20 تير 1391برچسب:, :: 12:2 :: توسط : فرنوش

عمومي ترين نام درجهان محمداست

..........................................

اسم تمام قاره ها باهمان حرفي که آغازشده است
پايان مي يابد

...........................................

مقاوم ترين ماهيچه دربدن زبان است

...........................................

چشمک زدن زنان تقريبا دو برابر مردان است

............................................
شما نمي توانيد با حبس نفستان خودکشي کنيد

............................................

محال است که آرنجتان را بليسيد!

............................................

وقتي که عطسه مي کنيد مردم به شما عافيت باش
مــــــي گويند چرا که وقتي عطــــــسه مي کنيد قلب
شما به اندازه يک ميليونيم ثانيه مي ايستد

...........................................

خوک ها به لحاظ فيزيک بدني قادر به ديدن آسمان
نيستند

...........................................

وقتي که به شدت عطسه مي کنيد ، ممکن است
دنـده شما بشکند و اگر عطسه خود را حبس کنيد
مــمکــن است يک رگ خــــوني در ســر و يا گردن
شما پاره شود وشما بميريد!

..........................................

جليقه ضد گلوله،ضدآتش،برف پاک کن هاي شيشه
جلوي اتومبيل و چاپگرهاي ليزري توسط زنان اختراع
شدند*

..........................................

تنها غذايي که فاسد نمي شود عسل است

..........................................

کروکوديل نمي تواند زبانش را به بيرون دراز کند

..........................................

حلزون مي تواند سه سال بخوابد

..........................................

تمامي خرس هاي قطبي چپ دست هستند

..........................................

درسال 1987خطوط هوايي امريکن اير لاينز توانست با
حـــذف يک دانه زيتون از هـــــر ســـالاد سرو شده در
پروازهاي درجه يک خود ،چهل هزار دلار صرفه جويي
کند

.........................................

فيل ها تنها جانوراني هستند که قادر به پريدن
نيستند

.........................................

در40000سال قبل ، هيچ حيواني اهلي نبود

.........................................

به طور متوسط ،مردم آنقدر از عنکبوت ها مي ترسند
که نمي توانند آن ها را بکشند

.........................................

مورچه هميشه بر روي سمت راست خود
سقوط مي کند

........................................

قلب انسان فشاري کاني ايجاد مي کند تا به فاصله
سي فــوتي تقريبا 8 مترخون را به خارج از بدن پمپاژ
کند

........................................

موش هاي صحرايي چنان سريع تکثير مي کنند، که
در عرض 18 ماه دو موش صحرايي قادرند يک ميليون
فرزند داشته باشند

.......................................

صندلي الکتريکي توسط يک دندانپزشک اختراع شد

.......................................

استفاده از هدفون در هر ساعت،باکتري هاي موجود
در گوش شما را تا 700 برابر افزايش مي دهد

........................................


نظرات (1)
ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, :: 22:37 :: توسط : فرنوش

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ
دوست عزیز از این که این وبلاگ را برای دیدن انتخاب کرده اید،سپاس . مردم شهر سیاه،خنده هاشون همه از روی ریاست..دلشان سنگ سیاست.. ما در این شهر دویدیم و دویدیم،چه سود..هر کجا پرسه زدیم،خبر از عشق نبود.. و تو ای مرغ مهاجر که ازین شهر گذر خواهی کرد..نکند از هوس دانه گندم به زمین بنشینی...
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین وبلاگ ادبی و آدرس delestan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 108
بازدید کل : 20216
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 20
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جستجوگر گوگل
Bahar-20 بهاربيست

تصاوير تصادفی

كد عكس تصادفی

Best Cod Music

دريافت كد در بهاربيست

فال عشق

دريافت كد بازی آنلاين تصادفی